جمعه هفته پیش جشن دندونی کارن جون بود
خیلی خوش گذشت کلی باکایی (بادکنک) بازی کردم ، نانا کردم ، بله (ژله) و ل له (شکلات) خوردم ..........
جدیدا خیلی بلا شدم به جای استفاده از الفاظ معمول متداول مامان و بابا می گم : مامانی من ..... بابای من ... کلی دل مامان و بابام غنج می ره
و تقریبا در مقابل خواسته هام نمی تونن مقاومت بکنن بخصوص وقتی با آب و تاب و کشش بسیار ادا می کنم ....
راستی دومین بهار زندگی من به همتون مبارک باشه ایشالاااااااااااااااااا
سایه حق
سلام عشق
سعادت روح
سلامت تن
سرمستی بهار
سکوت دعا
سرور جاودانه
تقدیم به شما از طرف دختر بهار 87 : صبا گلی
دیروز (18/12/88) من اولین جایزه دوران زندگیم رو گرفتم ! تو مسابقه طناب کشی مهد شرکت کردم و یه مداد سبز خوشگل جایزه گرفتم
تا با مامانم رسیدیم خونه سریعا مدادم رو از تو کیفم درآوردم و به مامانم نشون دادم و با حرکات و اصوات عجیب غریب و نه چندان مفهوم گزارش مسابقه و جایزه رو به مامانم دادم .... قدم اول رو به سمت جایزه نوبل برداشتم .... هوراااااااااااااا
یه هفت سین خوشگل هم دیروز آرام جون به بچه های مهد کادو داد بیاید خونمون ببینید ...... من از همه زودتر هفت سین مو چیدم ... بازم هورررررااااااااااااااااا
چهار شنبه گذشته با بابا و مامانم رفتیم اصفهان خونه ی دایی جونم اینا
جاتون خالی خیلی خوش گذشت : باغ پرندگان رفتیم و کلی جوجو دیدم اسم دو تاشون هم یاد گرفتم : طوطو (طوطی) و عمو جُد (عمو جغد شاخ دار)
پل خواجو هم رفتیم ولی من تو ماشین خواب بودم آخه شب اولی که رسیدیم نه خودم خوابیدم نه گذاشتم بقیه بخوابن
کلی هم خیابون گردی کردیم تازه امی حسی (امیر حسین) هم اومده بود و کلی با هم بازی کردیم و دایی جونم رو اذیت کردیم کلی هم اِتات (عرفان) سر به سرمون گذاشت
اَذا (غذا) هم نمی خوردم و کلی مامانمو حرص دادم آخه همش می خواستم بازی کنم و برم بیون (بیرون) باغچه خونه دایمو شخم بزنم
جدیدا من خیلی بیشتر بابایی شدم ، تو راه رفتن می خواستم برم بغل بابام و به مدت 45 دقیقه گیه کردم تا بابام مجبور شد ماشین و بزنه کنار و منو بغل کنه تا گیم (گریه ام)بند شه ، مامان بیچاره دیگه داره از دست لجبازی های من به مرز جنون می رسه شما می گید چه کار کنه ؟ من که تغییر پذیر نیستم اونا باید خودشون رو تغییر بدن مگه نه ؟!
مرکز نگه داری کودکان معلول ذهنی - آسایشگاه فرخنده
در این مرکز در حال حاضر 84 کودک زندگی می کند . شرایط زندگی این کودکان در عکس ها گویاست . آمار مرگ و میر در این کودکان بالا و در سال های اخیربی سابقه ست . هفته ی پیش یکی دیگر از این کودکان جان سپرد .بوی بسیار زننده و متعفن ادرار به بازدید کننده ها مجال بیشتراز 4-5 دقیقه در خوابگاه این کودکان معصوم را نمی دهد . عمر متوسط دراین کودکان 10 تا 14 سال است .شاید نیاز این بچه ها به کمک های غیر نقدی شما خیلی زیادتر از حد تصورتون نباشه. نیازی نیست برای کمک به بهبود شرایط این بچه ها پول بدهید ، اگر درخونه تون پتو ، لحاف یا بالش تمیز سایز کودک دارید ، اگه فرش یا گلیم یا زیر انداز تمیزی دارید از اهدای اون به این بچه ها دریغ نکنید . دادن لباس کودک و یا اسباب بازی به این بچه ها دنیای آنها را متحول می کند .اکثر این بچه ها یتیم و یا رها شده هستند . حالا که دنیا آنها را فراموش کرده شما آنان را فراموش نکنید . مطمئن باشید این بچه ها با احساس های پاک و کودکانه شان محبت شما را درک می کنند .
به آنها به خاطر این عمرهای خیلی کوتاه و پر رنجشان رحم کنید...
کمکشان کنید تا این چند سال کوتاه زندگیشان بیشتر از این در مشقت و رنج نباشند.اکثر این کودکان مبتلا به اوتیسم هستند . در دیگر کشورها، کودکان اوتیسمی مستقیما زیر نظر روانشناسان قرار می گیرند تا به آنها کمک شود تا زندگی راحت تری داشته باشند .اما در ایران ، این کودکان که خود مستعد مرگ هستند به تخت بسته می شوند وساعت ها به همان حال رها می شوند .
بهتر است که کمک های خود را مستقیما به خود مرکز ببرید .
آدرس مرکز:
تهران - میدان آزادی - خ محمد علی جناح - خ شهید صالحی - خ شهید ناصر ولدخانی - پلاک 66 - مرکز نگهداری کودکان معلول فرخنده
(برای دیدن عکس های این کودکان معصوم اینجا را کلیلک کنید)
http://groups.yahoo.com/group/AndisheyeNik/attachments/folder/2010255741/item/list
من یه چند وقتیه که خیلی دارم زبون باز میکنم و سخت در حال جمله سازی هستم
لغات و جملات قصار صبایی :
لُله = گله ، اُب = خوب ، باژه= باشه ، لَلَ = شکلات و انواع و اقسام هله هوله ، ماژین = ماشین ، اَ آ ک = اراک ، آیه = آره ، مابُژُِگ=مامان بزرگ ، بابُژُِگ= بابا بزرگ ، آله=خاله ، نی نی = هر بچه ی زیر 10 سال ، بی ژی ژی = شلوار ، اَ یِ = اَخه ، دَ می می = دمپایی ، آش= شال ، لا= کلا ، آمیو = آب میوه ، ایش = شیر ، بی ژی = پیشی ، اَزا = غذا ، ماش = ماست ، توژایی = کجائی ، گمه = گرمه ، تسید =ترسید ، اَ ئی یی = امیر حسین ، تاشُ = قاشق ، داک = لاک ، پُتِغا = پرتغال ، ناین ژی = نارنجی ، اَسبز = سبز ، میام = می خوام ، بایین = پائین ، بابِ = ماله بابا اِ ، مامه = ماله مامانه ، مامنه= ماله منه
اَنا = انار و انگور (صبا عاشق این دوتا میوه هست یعنی دیوونشونه حیف که بچم هی سرما می خورد و نمیتونست زیاد از اون بخوره)
لَلَ میام = شکلات می خوام (این جمل رو کاملا ملتمسانه بیان مکنه)
بابا ماژین کار = بابا با ماشین رفت سر کار ،
میا نستن (محیا و نسترن) نیست ، عمو ماژین اَفت = عمو با ماشین رفت
بابا انا ب باژه ؟ اُب ؟ = بابا انار بخره باشه ؟ خوب ؟ ( و اینقد این خوب سوالی رو تکرار میکنه تا بگی خوب)
( تقریبا هر چیز هله و هوله یا انار یا چیزی که نباید بخوره رو بخواد این جمله رو میگه به عنوان مثال : صبا : اَنا اَنا مامان : بابا فردا انار بخره باشه ؟ صبا : باژه حالا دیگه صبا عسلی و سرش رو هم کج میکنه و تو چشای مامان نگا میکنه و این جمله رو خوش در جواب خودش میگه الهی مامان فدای اون ریختت بشه )
بابا اُنه مامان اینه من ایناش ( بابا اونه مامان اینه من اینها ، جوجوی مامان اشاره به دور و نزدیک رو خیلی خوب بلده )
عمه داک باژه ؟ اُب ؟ = عمه لاک بزنه باشه ؟ خوب ؟
این هم شمارش یک تا ده : یه دو سه چا پنژ ایش اَفت اَش نه ده
از یک تا ده اگه خودم تهنایی بشمارم نصفه نیمه میمارم اما اگه باهام بشمرید همشو بلدم به ترتیب صدای حیون ها رو هم بلدم در بیارم
اینقد این عمه خانم گیر داد که مامانم مجبور شد یه پست برام بنویسه ! خدا عمرش بده ولی عمه جون ایشالا خدا یه بچه نازنازی عین من بهت بده اونوقت بهت میگم
مامانم روز اول بهمن منو از شیر گرفت ! اینقد من با جنبه با این موضوع برخورد کردم که مامانم هنوز تو شوک این کار من مونده !
راستشو بخواید خودمم باورم نمیشد اینقد متمدنانه رفتار کنم ! خلاصه ما هم رسما به جمع شیر پاستوریزه خوران پیوستیم
خوابم هم خیلی بهتر شده و شبا فقط یه بار برای آب خوردن بیدار میشم و تا صبح ساعت 9 صبح لالا می کنم
البته تو این مدت یه سه چهار شبی نمیدونم چم شده بود که ساعتی یه بار گریه کنان پا می شدم و بعدش هم به زور عرق نعنا بم میدادن و خوابم می برد ....
یه هفته در میون هم صبحا با دنده چپ از خواب بیدار می شم و هر چی این بابای بیچاره می خواد لباسامو عوض کنه اینقد جیغ و داد را میندازم که نگو بابم هم با تاخیر میره سر کار خلاصه این بابا و مامان بیچاره از دست من عاصی شدن ولی سیاست من سیاست چرچیله ! وقتی یکی میاد خونمون یا می ریم مهمونی تا یه نیم الی یه ساعتی اینقد آرومم که همه میگن وای چه دختر خوب و آرومی ... فقط خاله فرشته منو شناخت و بس ....