صبا داره نقاشی میکشه و یه 20 دقیقه ای هم هست که حسابی تمرکز کرده اینگار داره معادلات حل میکنه !
مامان : صبایی داری چی کار می کنی ؟
صبا : دالم درس می خونم !
مامان: صبا جون می خوای چه کاره بشی ؟
صبا : می یام درس بخونم !
مامان : خوب می خوای درس بخونی که چه کاره بشی ؟ می خوای دکتر بشی ؟
صبا : نه دکتل دوست ندالم ... میام درس بخونم ..... مامان یه نجاشی (مداد یا خودکار) گمز بده میام درس بخونم !
نتیجه گیری :
این دختری ما 21/07/89 اولین اردوی زندگیش رو تجربه کرد : از طرف مهد رفتن قلعه ی سحرآمیز . نمیدونید چه حالی داره آدم وقتی می خواد رضایت نامه شون رو امضا کنه هم خیلی خوشحالی هم خیلی نگران ! خلاصه طبق خبرهای رسیده از مربی های گرامی این صبا کوچیکه عجب بلایی یه همش بغل پسرا بوده و سرش دعوا می کردن .
خلاصه گفته باشم دخمل ما فعلا قصد ادامه تحصیل داره و ازدواج نمی کنه ! اصرار نفرمائید.
امسال تمام بهار و تابستون من به دنبال خونه خریدن مامان و بابام سپری شد این دو موجود فداکار و خستگی ناپذیر از اردیبهشت ماه تا همین دیشب (دوم آبان) به دنبال خونه خریدن منو هی از این خونه به اون خونه بردن تا اینکه دیشب بالاخره این روند فیصله پیدا کرد و ما یه خونه خوشل خریدم (اگر خدا بخواهد) البته بدون حضور بنده این خونه قولنامه شد من خونه عمه جونم و عمو علی بودم و خیلی بهم خوش گذشت اون لاک قرمز رو زدم عمه هم به این نتیجه رسید که دخملا خیلی بهتر از پسران ایشالا خدا یه دختر خوب و خوشچل موشچل مث من بهشون بده
در پایان این پرسه خونه خریدن الان به جرات میتونم بگم :
بین نی نی ها و حتی بزرگا من رکود دار بشترین افتتاح دستشویی های خونه های نوساز تهران از آیت اله کاشانی تا گیشا و یوسف آباد هستم
تاریک شدن هوا :
صبا در حالتی کاملا متعجب : مامان هف (ساعت هفت) شد بریم خونه لالا بُنُنیم ...
صبایی تا یک دو هفته پیش تلفظ حرف ک :
قبلا ها : صبا : مامان بریم لالا بُنیم (بکنیم)... مامان بریم لالا بُنُنیم ... مامان بریم لالابکنیم
و اما حالا : مامان : صبا بریم لالا بُنُنیم ؟ ... صبا : نه مامان لا لا بُنُنیم نه لالا بکنیم
ساختن اسم مصدر :
بابا : صبا به منم شکلات بده من ندارم صبا : ندار باشی ( الهی مامان فدات بشه که از خودت اسم مصدر می سازی با هوش من )
زبون کوچیکه ی صبا :
مامان گلی مامان گلی شُکُل (شکلات) بده
و وقتی شکلات می گیره : با هم دوستیم
همتونو دوس دارم (وقتی دست من و باباش رو میگیره و پیاده روی می کنه )
غلط گیری های ادبی صبا :
مامان : ... عیب نداره صبا: مامان عیب نداره نه اشال (اشکال) نداره - جمله توضیحی : تو مهد جیش کردم مَیَم (مریم)جون گفت اشال نداره
1- بابابُژُگم برام یه ای نک (عینک) دُدی (دودی) اُلِل (خوشگل) اَایده (خریده) که همیشه برعکس می زارم رو چشمم و خیلی احساس زیبایی می کنم
بعد از چند روز ..... تو خونه عینک دودی زده بودم
مامانم : صبا جون عینک دودی رو بیرون بزن که آفتاب تو چشمت نره ....
بعد از چند روز دیگه : داریم با مامان از مهد کودک برمی گردیم
مامانم: صبایی بیا کلات رو بزارم سرت آفتاب نزنه موهات
من : مامانی کلا دودی بده ، کلا دودی میام (می خوام)
2- چند وقت پیشا که مامان جونم و بابابزرگم اومده بودن خونمون ، وقتی سوار اُبُ بوس (اتوبوس) شدن که برن من خیلی گریه کردم و میخواستم باهاشون برم چند هفته بعدش یه تعطیلی توپ به خاطر گرمای هوا پیش اومد و من و مامانم راهی اراک شدیم با اُبُ بوس ... وقتی سوار اُبُ بوس شدیم و مامانم منو رو صندلی نشوند پا شدم یه نگاهی به کل اُبُ بوس انداختم و داد زدم : مامان جون ، بابا بُژگ ... مامان جون، بابا بُژگ توژائید .... وقتی دیدم تو اُبُ بوس ما نیستند از پنجره به بقیه اُبُ بوسا نیگا می کردم و داد میزدم : مامان جون ، بابا بُژگ ... بعدش هم که دیدم خبری ازشون نیست رو کردم به راننده و گفتم : آقا نانا بزار آقا نانا بزار .... البته خوشبختانه بعد از 45 دقیقه خوابم برد وگرنه مامانم و بیچاره میکردم تا اراک .... بعدش هم دایی جون اَسنم (حسنم) اومد دنبالمون ...
3- من ماشین دائی جون حسنم مو خیلی دوست دارم چون منو بغل میکنه و می زاره باهاش رانندگی کنم کلی هم نانای خوب با صدای بلند برام میزاره ... به خاطر همین مسائل شکل ماشینش تو ذهنم حک شده و وقتی از مهد میریم خونه تو کوچه هر 206 ی که میبینم داد میزنم: ماشیم دایی اَسن ... آخرش خسته میشم میگم : همش ماشین دایی اَسنِ ...
کلی شعر بلدم بخونم :
با تلفن انگ میژنه
تو جوشم (گوشم) انگ (آهنگ) میژنه
من توشیو (گوشیو) بَ می دااَم (بر میدارم)
می یم (می گم) الووووو اَلام (سلام) دااَم (دارم)
ماما ژونم (مامان جونم) اِداش (صداش) ای یاد (میاد)، اِدای اَنده هاش (صدای خنده هاش) ای یاد
اَ پُشِ (از پشت) ایم (سیم) بهم می یه (می گه)بُژُژُ اُدی آلا دیگه (بزرگ شدی حالا )
اَ آبرین بَ اُدَرَم (صد آفرین بر دخترم) بَ آش اِ اِدیه می اَرم (براش یه هدیه می خرم) هورررررررراااااااااااااااااا
یه توپ دارم اِل اِ لی رو هم بلدم چند تا شعر دیگه هم بلدم که نصفه نیمه با مامانم می خونم
یه حرفای دیگه هم میزنم در حد بوندس لیگا که اینجا مامانم نمینویسه باید حضوری به عرضتون برسونم ( یه موقع فک نکنید منظورم فحش دادن ها نه یه چیز دیگه است آخر بچه با اطلاعات و روشنفکر و آپ تو دیتم میگین نه از مامانم بپرسید )
یه چیزای دیگه : علی رغم میل باطنی (اینا یعنی چی؟) مامانم ، 1- سوسن خانم رو بلدم بخونم 2 - فحش هم بلدم :
1- بی دربی اَد (بی تربیت) 2- اَ بَ زی (عوضی)( این مورد رو بیشتر در مورد راننده هایی که خیلی تند رانندگی می کنند بکار می برم با یه قیافه اخمو : یَ باش اَ بَ زی اِه : یواش ...
مامانم : و بر عکس بابام خیلی حال میکنه و میگه : همیشه دوست داشتم بچم خیلی شیطون باشه بابام :
البته حرفهای خوب هم خیلی بلدم بزنم ها فک نکنید من بی ادب شدم ها نه... من دارم یاد میگیرم تو این دنیای پر از هاپو و پیشی از خودم دفاع کنم
یه چیز دیگه : هر کاری رو که حوصلم نیاد انجام بدم رو میگم : من بلد نیستم ...
حرف آخر : این روزا صبحها یه کم بد قلق شدم و میگم : نمی یم مهد !!! بابای بیچارم کلی داره تاخیر میخوره !
جاتون خالی دیروز (10/02/89) با عمه و عمو علی و چند تا خاله عمو دیگه برای صرف صبحانه رفتیم سد لتیان
طبیعت بسیار زیبایی داشت و به جوجوی مامان حسابی خوش گذشت ولی اصلا غذا نخورد !
کلی آب بازی کردیم و املت زغالی خوردیم و بعدش هم چون بابای صبا یادش رفته بود پیک نیک بیاره جریمه شد تو لواسون بهمون بستنی بره
یه خبر دیگه عمو علی هم احتمالا می ره بارسلون و می خواد تو فیلم همسایه های 2 در نقش اسکار بازی کنه
بیچاره عمه ی صبا که در مقابل تاتیانا تسلیم خواهد شد .... عمه جون غصه نخور مردا همینن دیگه درست بشو نیستند ( پی نوشت کامنتهای وبلاگ عمه در مورد کافی شاپ)
عکسهاشو بعدا میزارم ... فعلا بای
نگاهت را قاب می گیریم، در پس آن لبخند که به ما شور و نشاط زندگی می بخشد.
امروز روز توست … تولدت مبارک
خونه مون قصر طلا شد . خونه مون دور ز بلا شد
آنان که همواره تو را دوست خواهند داشت بابا اَحید و مامان اَ شَف