چهار شنبه گذشته با بابا و مامانم رفتیم اصفهان خونه ی دایی جونم اینا
جاتون خالی خیلی خوش گذشت : باغ پرندگان رفتیم و کلی جوجو دیدم اسم دو تاشون هم یاد گرفتم : طوطو (طوطی) و عمو جُد (عمو جغد شاخ دار)
پل خواجو هم رفتیم ولی من تو ماشین خواب بودم آخه شب اولی که رسیدیم نه خودم خوابیدم نه گذاشتم بقیه بخوابن
کلی هم خیابون گردی کردیم تازه امی حسی (امیر حسین) هم اومده بود و کلی با هم بازی کردیم و دایی جونم رو اذیت کردیم کلی هم اِتات (عرفان) سر به سرمون گذاشت
اَذا (غذا) هم نمی خوردم و کلی مامانمو حرص دادم آخه همش می خواستم بازی کنم و برم بیون (بیرون) باغچه خونه دایمو شخم بزنم
جدیدا من خیلی بیشتر بابایی شدم ، تو راه رفتن می خواستم برم بغل بابام و به مدت 45 دقیقه گیه کردم تا بابام مجبور شد ماشین و بزنه کنار و منو بغل کنه تا گیم (گریه ام)بند شه ، مامان بیچاره دیگه داره از دست لجبازی های من به مرز جنون می رسه شما می گید چه کار کنه ؟ من که تغییر پذیر نیستم اونا باید خودشون رو تغییر بدن مگه نه ؟!