اینقد این عمه خانم گیر داد که مامانم مجبور شد یه پست برام بنویسه ! خدا عمرش بده ولی عمه جون ایشالا خدا یه بچه نازنازی عین من بهت بده اونوقت بهت میگم
مامانم روز اول بهمن منو از شیر گرفت ! اینقد من با جنبه با این موضوع برخورد کردم که مامانم هنوز تو شوک این کار من مونده !
راستشو بخواید خودمم باورم نمیشد اینقد متمدنانه رفتار کنم ! خلاصه ما هم رسما به جمع شیر پاستوریزه خوران پیوستیم
خوابم هم خیلی بهتر شده و شبا فقط یه بار برای آب خوردن بیدار میشم و تا صبح ساعت 9 صبح لالا می کنم
البته تو این مدت یه سه چهار شبی نمیدونم چم شده بود که ساعتی یه بار گریه کنان پا می شدم و بعدش هم به زور عرق نعنا بم میدادن و خوابم می برد ....
یه هفته در میون هم صبحا با دنده چپ از خواب بیدار می شم و هر چی این بابای بیچاره می خواد لباسامو عوض کنه اینقد جیغ و داد را میندازم که نگو بابم هم با تاخیر میره سر کار خلاصه این بابا و مامان بیچاره از دست من عاصی شدن ولی سیاست من سیاست چرچیله ! وقتی یکی میاد خونمون یا می ریم مهمونی تا یه نیم الی یه ساعتی اینقد آرومم که همه میگن وای چه دختر خوب و آرومی ... فقط خاله فرشته منو شناخت و بس ....