سلام سلام
در پیرو پست قبلی و موضوع دودر شدن (که طی یک رفتار ناجوانمردانه بد جوری دودر شدم) مامانم منو تو یه مهد نزدیک خونه ثبت نام کرد. روز اول (27/05/88) مامی جونم (مامان مامانم) منو ساعت 10 برد و واسه ساعت 11 اینقد نق زدم که برمگردوند . فرداش هم همینطور یه دو ساعتی موندم . هی بدک نیست کاریش نمی شه کرد دارم عادت می کنم و این اواخر به گفته بابام صبحها می پرم بغل مربیم . اسم مهدم فردای کودک و اسم مربی هم زهره جون که خیلی مهربونه . یه عالمه نی نی های خوشگل اونجا هست دو تا دوست هم سن و سال خودم هم پیدا کردم اسمشون بهار و طاها ست . همه چیز خیلی خوب و رو براست و من دارم چیزهای جدیدی از این دنیا رو تجربه می کنم ، فقط این روزا حال مامانم زیاد خوب نیست ! یه جورایی هم خوشحال هم ناراحت خوشحال که من دارم میرم مهد و با این اوضاع جدید خوب کنار اومدم (البته به گفته ی مربیم . من که هنوز حرف زدن بلد نیستم ) و ناراحت به خاطر اینکه به قول خودش یه حماقت تاریخی کرده و نباید می گذاشت این مسائل از اول پیش می اومد .... نمیدونم من که زیاد از احوالات آدم بزرگا سر در نمی آرم فقط امیدوارم که دوباره سر حال بشه .
راستی یه خبر : تا دو روز دیگه نی نی خاله ویدا و عمو حمید به دنیا میاد . یه پسر کاکل زری . اسم این دوست جون جدید من کارن هست . امیدوارم به زودی ببینمش .
فعلا که سرما خوردم و بد جوری آبریزش دارم. بای بای