سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نه بخدایى که از قدرت او درمانده شبى سیاه به سر بردیم که روزى سپیدى را در پى خواهد داشت ، چنین و چنان نبوده است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
بابائی(0)
لینک دلخواه نویسنده

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :47
بازدید دیروز :0
کل بازدید :57268
تعداد کل یاداشته ها : 61
103/9/1
4:11 ع

سلام سلام

در پیرو پست قبلی و موضوع دودر شدن (که طی یک رفتار ناجوانمردانه بد جوری دودر شدم) مامانم منو تو یه مهد نزدیک خونه ثبت نام کرد. روز اول  (27/05/88) مامی جونم (مامان مامانم) منو ساعت 10 برد و واسه ساعت 11 اینقد نق زدم که برمگردوند . فرداش هم همینطور یه دو ساعتی موندم . هی بدک نیست کاریش نمی شه کرد دارم عادت می کنم و این اواخر به گفته بابام صبحها می پرم بغل مربیم . اسم مهدم فردای کودک و اسم مربی هم زهره جون که خیلی مهربونه .  یه عالمه نی نی های خوشگل اونجا هست دو تا دوست هم سن و سال خودم هم پیدا کردم اسمشون بهار و طاها ست .  همه چیز خیلی خوب و رو براست  و من دارم چیزهای جدیدی از این دنیا رو تجربه می کنم ، فقط  این روزا حال مامانم زیاد خوب نیست ! یه جورایی هم خوشحال هم  ناراحت    خوشحال که من دارم میرم مهد و با این اوضاع جدید خوب کنار اومدم  (البته به گفته ی مربیم . من که هنوز حرف زدن بلد نیستم )  و  ناراحت به خاطر اینکه به قول خودش یه حماقت تاریخی کرده  و نباید می گذاشت این مسائل از اول پیش می اومد .... نمیدونم من که زیاد از احوالات آدم بزرگا سر در نمی آرم  فقط  امیدوارم که دوباره سر حال بشه .
راستی یه خبر : تا دو روز دیگه نی نی خاله ویدا و عمو حمید به دنیا میاد . یه پسر کاکل زری . اسم این دوست جون جدید من  کارن هست .  امیدوارم به زودی ببینمش .

فعلا  که سرما خوردم و بد جوری آبریزش دارم.  بای بای


88/6/10::: 10:49 ص
نظر()
دعا