سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسلمان، برادرِ مسلمان است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
بابائی(0)
لینک دلخواه نویسنده

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :26
کل بازدید :57382
تعداد کل یاداشته ها : 61
103/9/5
8:35 ع

این جوجوی مامانی یه چند وقتیه که عجیب حس استقلالش گل کرده !
هر چند این صبا خانومی ما از عنفوان نوزادیش یه جورایی علم اسقلالش همیشه  علم بود، چیزی که نمی خواست رو نمی خورد ، کاری که می خواست رو نمیکرد تا وقتی دلش نبود نیخوابید با وجود اینکه چشاش داشت قی ری وی ری (درست نوشتم؟) می رفت و ....
این روزا دیگه بیا ببین : نه میذاره غذا تو دهنش بذاری نه قاشق تو دستت بمونه ! هر چند دو تا بعضی موقعا هم یه دست قاشق برا غذا خوردنش میارم ولی این ناردونک همه رو برا خودش می خواد بعدش هم پرتشون میکنه اینور و انور و ظرف غذاش رو هم میگره و پخش و پلا میکنه ! حسابی از دست این ادا اصول غذا خوردنش کلافه ام ! اصلا حسی به اسم گشنگی تو وجودش موجود نیست ... همچنین خواب !

مراسم قطره آهن و ویتامین خوردنش هم مصیبتیه که هر شب تو خونه ما برگذار میشه !
دیروز(14/2/88) رفته بودم مرکز خرید غرب ، برا اولین بار گذاشتیمش زمین تا خودش بار تن بر دوش کشد (آخی بچم دیگه باید کم کم با واقعیات زندگی رو به رو بشه)  قیافش و حرکاتش دیدنی بود ! از ذوق گوشه ی لبش به بنا گوشش رسیده بود ، تند تند اینور اونور می رفت ، تو مغازه ها سرک میکشید ، موبایله یه آقاهه رو میخواست از دستش بگیره ! وقتی دید قیافش آشنا نیست بی خیال شد ! (الهی من قربونش برم)
از هر طرف که ما می رفتیم صبایی برعکس می رفت ، از پشت ویترینها می خواست اجناس رو برداره ! دستش به شیشه می خوره ولی متعجبانه باز تلاش میکرد ... دستش رو که به هیچ عنوان نمیذاشت بگیریم ، در می رفت، ولی از یه چیزی که خیلی خوشمان آمد این بود که :‏هر وقت می افتاد زمین خند ه کنان سریع خودش بلند میشد و منتظر کسی نبود که بلندش کنه ! الهی مامانی فدات شه (چقد دلم براش تنگید) . پله که می دید دیگه هیچ چیز جلودارش نبود عین یه موش تند تند از اونا بالا میرفت ! مامانی ایشالا پله های ترقی رو هم همیجوری  طی کنی ...  خلاصه بچم کلی ذوقید ... برا اولین بار هم پیتزا خورد . ولی مامانی لازمه بگم این چیزا زیاد خوب نیستند ها شما باید غذا بخوری ، باشه ؟!  


88/2/15::: 11:25 ص
نظر()
دعا