سلام
مامان من توی وبلاگ « نی نی به به » عضو شده و دستور آشپزی غذاهایی رو که برای من درست می کنه رو توی اون وبلاگ هم می زاره تا بقیه نی نی ها هام بخورن و حالشو ببرن !
مامانی من هر شب (بعضی موقعا هم صبح زود ) مواد غذای منو توی قابلمم (که خیلی هم خوشگله سفید هم هست گل بنفش هم داره) آماده می کنه و فرداش مامان بزرگم غذام مو می پزه . بعدش هم با قاشق دنبالم می افتن که بلکه من التفاتی کنم و غذا بخورم . هر چند مامانم از این طرز غذا دادن به بچه بدش میاد و میگه که بچه اینطوری لوس می شه ولی چاره ای نداره ... همش هم میگه : « اه غذا خوردنش هم به باباش رفته .. بد ادا ! آخه هر چی گذاشتن جلوت ، مث بچه آدم بخور دیگه » . بی چاره مامانم اینقد حرص غذا خوردن منو میخوره ! شبهایی که فرداش قرار بریم درمانگاه و قد و وزنمون رو بسنجن ، مامانم تا صبح خواب ترازو می بینه
یه عالمه هم منو پیش دکترهای متخصص برده ولی اونا هم تو کار من موندن ، خدا رو شکر هیچیم نیست فقط دوست ندارم وزن بگیرم ! مامان بزرگم میگه عیب نداره این دخمل از الان میخواد خوش هیکل و ظریف مریف باشه ! مامان هم میگه : نمی خوام تپل مپل باشه فقط رو مغزش و قدش تاثیر نذاره خدایش زندگی مامانم رو عجیب تحت تاثیر قرار دادم ها بزرگترین آرزوش اینه که وزن من رو نمودار بره ! چه آرزوهای سطح پائینی ! مامان بیکار ، زندگیتو بکن حالشو ببره !
کی میگه من غذا خور نیستم ! عاشق خوردن نون خالیم :
بعدش هم اینجوری با آدم رفتار می کنن (در حد یک پودر رخت شویی یا تو صندوق عقب ) بعد میگن چرا غذا نمیخوره ، وزن نمیگیره :