سلام
من این روزا یه کم نالاحتم ! یه نغمه غم انگیز دارم ...
میدونید چرا ؟ چون مامانی من کارمند و مرخصیش تموم شده و رفته سر کار ...
منم که دلم کوچولو زود به زود تنگ میشه !
البته مامانی خیلی از من ناراحت تر و مدام تو ذهنش کار کردن یا نکردن رو بالا پائین می کنه !
من پیش مامان بزرگا هستم ، خیلی خوبن ها ولی هیچ چی حای مامانی رو نمیگیره واسه همین از وقتی از سرکار میاد تا وقتی که می خوابم آویزونش میشم...
دیشب پیش خاله فاطمه بودیم اون فهمید که چقد قلب من و مامانم اوخ شده ....