سلام سلام سلام
عید شما مبارک .... امسال اولین عید زندگی من بود ... به من که خیلی خوش گذشت ، ولی مامانم و عاجز کردیم : از روز 29 اسفند تا 2 فروردین یه ریز نق میزدم ، شبا هم نمی خوابیدم! آخه دندونام پیله کرده بود و خیلی درد می کرد. خوشم هم نمی یومد برای رفتن به مهمونی ها لباسهامو هی عوض کنم واسه همین مامان بیچاره کلی عرق میریخت تا لباسهای منو بپوشه ! کلی عیدی جمع کردم که مامانم تصمیم گرفته با پول عیدی هام برام سکه بخره و یه حساب سکه برام باز کنه تازه خاله جونم و دایی جونم هم کادوی تولدم رو هم دادند (فردا تولدمه :) کلی هم آجیل خوردم هر جا میرفتیم این مامان بیچاره ( بر عکس بابای خوشبخت) دنبال من بود که خسارت به خوراکیها و وسایل صابخونه وارد نکنم ... ایول بابام که اصلا کار به کارم نداشت و تازه تشویقم هم می کرد به طوریکه دور از چشم مامانم و بقیه وقتی رفته بودیم خونه دایی مرتضی (دایی مامانم) من همه سیبها رو دندون زدم و بابام می خندید. (مامان : بدجنسا) تازه امسال برای اولین بار من گاو ، به به یی، بزغاله، تراکتور، چشمه آب، کبوتر و ... رو از نزدیک دیدم وای که چقد برام جالب بود ... خوب این هم از خاطرات اولین عیدم . امیدوارم امسال سال خوبی برا همه باشه و تو این سال گاوی ، گاوتون نزاد
یه خبر جدید : من دیروز (15/1/88) چند قدم راه رفتم ... اینقد مامانم گفت « تنبلو داره یه سالت میشه هنوز راه نمیری ! » که غیرتی شدم و تاتی کردم ، حالا مامان خانم از این مم بعد هی نگی بشین بچه !
این هم عکسای عید :