دو برگ از دو دفترچه خاطرات:
من فرزند دارم .
برای او تا بتوانم پول بیشتری خرج خواهم کرد . به او یاد می دهم که برای به کرسی نشاندن حرفهایش جلوی همه بایستد و حقش را بخواهد حتی از من . هر هفته برای بازی به شهربازی های سرپوشیده می رویم و هرروز در یخچال برایش آبمیوه پاکتی و خوراکیهای گران قیمت میخرم . برای خاطر او خانه را تحمل میکنم و عشق های مجازی من لطمه ای به زندگی او نخواهد زد . عکس او را در کیف بغلیم گذاشته ام تا بعد ها از من گله ای نداشته باشد و بداند به یادش هستم .
***
من فرزند دارم .
برای او تا بتوانم آغوش گرمم را باز خواهم کرد . به او چگونه فکر کردن را می آموزم تا بتواند به خودش و دیگران احترام بگذارد . هر وقت نماز می خوانم پشت من سوار می شود و مدتها بازی می کند . با دست خودم میوه های تازه را برایش پوست می کنم و در حالی که باهم آواز می خوانیم به دهانش می گذارم . هرروز به چهره زیبای فرزندم نگاه می کنم و او با لبخند معصوم خودش با من پیام عشق را رد و بدل می کند .
.....
به او بیاموز محترم باشد تا نتواند به دیگران احترام نگذارد
به او بیاموز عدل را بفهمد و با تمام وجود درک کند تا نتواند ظالم باشد
به او بیاموز که خریدن خوراکی های گران قیمت همیشگی نیست و باید نبودنش را نیز بفهمد
به او بیاموز که تحمل کردن سرکوب تمایلات است و باید با تجربه اش کامل شود
به او بیاموز به همه ی جهان هستی عشق ورزد و همواره عاشق و در همسویی با آن باشد
به او بیاموز دیگران نیز هستند ...