دیروز رفتم یه جائی که پر از شمع و گل و آدم بود ...
نمی دونم برا چی اون آدما اونجا جمع شده بودن ! ولی حس خوبی بهم دست داد ... تازشم اینقد همه قربونم رفتن ( بچه ندیده ها ! )
یه خانمه که داشتم نگاش می کردم به خانم بغل دستیش گفت این بچه هه این آدم بزرگاست ببین چقد عمیق به همه چی نیگا میکنه ... اون یکی هم گفت آره معلومه خیلی باهوشه ...
شما آدم بزرگا هم خیلی حرفای عجیب می زنید ها ؟! همه بچه ها همینجوریند ... خوب آخه ماها ندید بدیدیم ....
خلاصه وسطای مجلس حوصلم سر رفته بود و میخواستم گل و شمع یکی از خانما رو بردارم بخورم، مامانم هی منو می گرفت ، جیغ و جیغم شروع شد مامانم منو برد یه اتاق دیگه و بدین ترتیب مامانم رو از ادامه مجلس محروم کردم ............
دیروز اولین ولینتاین خارجکی من بود ولی هیچکی بهم گل و شکلات و کادو نداد
تا 29 بهمن که ولنتاین ایرانی هست بهتون فرصت می دم جبران مافات کنید ...
این هم کادوی من به شماها به مناسبت روز ولنتاین ایرانی :