سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین ذخیره، دانشی است که بدان عمل شود و احسانی است که بدان منّت ننهند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
بابائی(0)
لینک دلخواه نویسنده

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :0
کل بازدید :57229
تعداد کل یاداشته ها : 61
103/9/1
1:6 ع

جمعه هفته پیش جشن دندونی کارن جون بود

خیلی خوش گذشت کلی باکایی (بادکنک) بازی کردم ، نانا کردم ، بله (ژله) و ل له (شکلات) خوردم ..........

جدیدا خیلی بلا شدم به جای استفاده از الفاظ معمول متداول مامان و بابا می گم : مامانی من ..... بابای من ... کلی دل مامان و بابام غنج می ره

و تقریبا در مقابل خواسته هام نمی تونن مقاومت بکنن بخصوص وقتی با آب و تاب و کشش بسیار  ادا می کنم  .... 

راستی دومین بهار زندگی من به همتون مبارک باشه ایشالاااااااااااااااااا

سایه حق
سلام عشق
سعادت روح
سلامت تن
سرمستی بهار
سکوت دعا
سرور جاودانه
تقدیم به شما از طرف دختر بهار 87  : صبا گلی


88/12/26::: 2:14 ع
نظر()
  
  

دیروز (18/12/88) من اولین جایزه دوران زندگیم رو گرفتم ! تو مسابقه طناب کشی مهد شرکت کردم و یه مداد سبز خوشگل جایزه گرفتم

تا با مامانم رسیدیم خونه سریعا مدادم رو از تو کیفم درآوردم و به مامانم نشون دادم و با حرکات و اصوات عجیب غریب و نه چندان مفهوم  گزارش مسابقه و جایزه رو به مامانم دادم .... قدم اول رو به سمت جایزه نوبل برداشتم .... هوراااااااااااااا

یه هفت سین خوشگل هم دیروز آرام جون به بچه های مهد کادو داد بیاید خونمون ببینید ...... من از همه زودتر هفت سین مو چیدم ... بازم هورررررااااااااااااااااا


  
  

چهار شنبه گذشته با بابا و مامانم رفتیم اصفهان خونه ی دایی جونم اینا

جاتون خالی خیلی خوش گذشت : باغ پرندگان رفتیم و کلی جوجو دیدم اسم دو تاشون هم یاد گرفتم : طوطو (طوطی) و عمو جُد (عمو جغد شاخ دار) 

پل خواجو هم رفتیم ولی من تو ماشین خواب بودم آخه شب اولی که رسیدیم نه خودم خوابیدم نه گذاشتم بقیه بخوابن 

کلی هم خیابون گردی  کردیم تازه امی حسی (امیر حسین) هم اومده بود و کلی با هم بازی کردیم و دایی جونم رو اذیت کردیم کلی هم  اِتات (عرفان) سر به سرمون گذاشت

اَذا (غذا) هم نمی خوردم و کلی مامانمو حرص دادم آخه همش می خواستم بازی کنم  و  برم بیون (بیرون) باغچه خونه دایمو شخم بزنم

جدیدا من خیلی بیشتر بابایی شدم ، تو راه رفتن می خواستم برم بغل بابام  و به مدت 45 دقیقه گیه کردم تا بابام مجبور شد ماشین و بزنه کنار و منو بغل کنه تا گیم (گریه ام)بند شه ، مامان بیچاره دیگه داره از دست لجبازی های من به مرز جنون می رسه شما می گید چه کار کنه ؟ من که تغییر پذیر نیستم اونا باید خودشون رو تغییر بدن مگه نه ؟! 


88/12/15::: 2:24 ع
نظر()